روایت مریم کریمی جهانگرد از روستاگردی در ماداگاسکار
مریم کریمی؛ بلاگر و عاشق سفره، اون راهنمای ایتالیایی/ فارسی دور ایرانه و به قول خودش جهانگرد پاره وقته. مریم سفرهای زیادی رفته و در سفر هیجانانگیزش به ماداگاسکار از گشتوگردش در روستایی ساده و دیدنی میگه و فضای حسی اونجا رو برامون به خوبی ترسیم میکنه. مریم تجربهاش رو در رستوران محلی منطقه با مزه توصیف میکنه، با ما همراه باشید تا با روایتگری مریم کریمی از تجربه سفرش به ماداگاسکار بیشتر بدونیم.
سلام نو – سرویس گردشگری: مریم عناصر روستایی رو در ماداگاسکار توصیف میکنه و از جاذبههای دلنشینش میگه: “روستاهای مسیر، بسیار ساده اند؛ خانههایشان، سگهایشان، غذاهایی که میخورند، دل مردمانشان. یکی آن ور با لبخند عمیقی نشسته و برای خودش ریشهی درختی را تمیز میکند. انگار که اگر لبخند نداشته باشد غذا خوشمزه نخواهد شد. راهنمای محلی برایم توضیح میدهد که این ریشهی چاق و چله مزه ای شبیه سیب زمینی دارد و قرار است بشود غذای یک وعدهی این خانواده. بعدتر یاد میگیرم که اسم آن ریشه “یام” است. آن ورتر روی تکه حصیری سالن آرایش لوکسی دایر شده: دو تا خوشگل خانم نشستهاند و یکیشان که ماسک زردرنگ مالاگاسی بر چهره دارد و چند تا دندان طلا، دارد گیسهای آن یکی را میبافد. این ماسک که از ترکیب خاک و ریشهی درختان حاصل میشود برای خشک نشدن و شفافیت پوست مالاگاسیها کاربرد دارد و هر طرف را نگاه کنی خانومی را میبینی که چهرهاش را زرد کرده.”
اون درباره ترس و لبخند یک مادر مالاگاسی از بغل کردن نوزادش میگه: “نزدیک یکی از کلبهها هم مادری را با بچههایش میبینیم و وقتی میخواهیم یکی از بچهها که شیرخواره است را به آغوش بکشیم، ترس در چشمهای مادر میآید: نکند این “وزو”ها میخواهند بچه ام را بدزدند. مردم ماداگاسکار به سفیدپوستان میگویند وزو. کمی طول میکشد تا اعتماد مادر را جلب کنیم و بعد، ناگهان دوباره همان لبخند زیبای مالاگاسی همراه با چاشنی خجالت و کمرویی ملیحی روی لبهای مادر میآید.”
مریم از تجربه تکرارنشدنی رفتن به رستورانی محلی میگه و در ادامه از حس ناخوشایندش برای استراحت و غذا خوردن در فضایی لوکس تعریف میکنه: “حالا گرسنه مان شده و سوار ماشین ها میشویم که برویم “بِکوپاکا” بزرگترین روستای این حوالی تا در یک رستوران محلی پر از مگس، خوشمزهترین تیلاپیای عمرمان را بخوریم: صید تازه از مانامبولو و سرخ شده در یک عالم روغن. بعد از ظهر قرار است دوباره بیاییم همینجا، تا بیشتر این روستا را راه برویم و بشناسیم. حالا اما، برمیگردیم به لوج لوکسمان تا ساعتی استراحت کنیم. در مورد این لوج لازم است بگویم که تقریبا همهی همسفران عاشقش شدند. اما سلیقهی دهاتی و ساده پسند من، ترجیحش بر همان لوج های کوچک و جمع و جور است؛ نه این لوج فرانسویزه شده با آن رستوران چیتان فیتان که حجم غذای کمی را با یک دیزاین خفن به خوردت میدهند و موقع حرف زدن در رستوران باید صدایت را خیلی پایین بیاوری تا مبادا آن اروپایی های ترگل ورگل بالای هفتاد سال سر آن یکی میز چپ چپ نگاهت کنند.”